• 0 آیتم -
    • سبد خرید شما خالی است

رایگان

شوتنامۀ جام جهانی

یادداشت اختصاصی جواد علیزاده به مناسبت بازنشر برخی از آثارش در باشگاه ادبیات

نوستالژی شما، نوستالژی من هم هست!

گاهنامه‌هایی که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۹ منتشر می‌کردم رنگ‌های خیلی شاد و درخشانی داشتند و بسیاری از جوان‌ها در آن فضای خاکستری یا سیاه زمان جنگ با آن رنگ‌ها و در واقع با آن گاهنامه‌ها شاد می‌شدند. اما شاید ندانید که پشت همین گاهنامه‌های شاد، داستان تلخی وجود داشت که به اختصار برایتان تعریف می‌کنم.
این گاهنامه‌ها را که در آن زمان با تیراژ بالا چاپ می‌شد و استقبال زیادی هم از آنها صورت می‌گرفت، از روی ناچاری چاپ می کردم چون شغل ثابت خودم را در روزنامه کیهان از دست داده بودم. زمانی که در روزنامه کار می‌کردم کاریکاتورهای آزادی‌خواهانه و استقلال‌طلبانه می کشیدم ‌اما جریان‌های تندروی چپ و راست در کار من اخلال می‌کردند. چون در کاریکاتورهایم در باره جنگ و حامیان شرقی و غربی  صدام افشاگری می‌کردم، به من دستور دادند که شما نباید روس‌ها را تصویر کنید. در واقع من ۴۰ سال پیش و در سال ۶۰  پیش‌بینی امروز را می‌کردم که اینقدر به روس‌ها نزدیک شده‌ایم! و درنتيجه متاسفانه شغلم را از دست دادم. شاید حالا قضیه تند و سیاسی به نظر بیاد، ولی واقعیت دارد. من و همسرم کارمند رسمی روزنامه بودیم، اما مجبور شدم با پای خودم از روزنامه بیرون بیایم و بیکار و خانه‌نشین شوم اما مطابق میل آنها قلم نزنم. گرچه آنها از سر لحبازی با من‌، همسرم‌ را نیز اخراج کردند.
بنابراین در آن فضای تلخ بعد از چند ماه بیکاری، و خانه‌نشینی به این فکر افتادم که بعد از ده سال کار کردن برای دیگران، برای خودم و بدون‌آقا بالاسر کار کنم.  گرچه کار خیلی سختی بود. آن هم با موضوعات دلخواه فوتبالی و سینمایی وتلویزیونی؛ چون از سیاست بیزار شده بودم. بنابراین شروع به انتشار این گاهنامه‌ها کردم. اما برای هر گاهنامه باید از وزارت ارشاد مجوز می‌گرفتم. در بحبوحه جنگ، مسوولان ارشاد مرتب ایراد می‌گرفتند که الان چه موقع کشیدن میشل پلاتینی و مارادونا و این چیزهاست. من هم جواب می‌دادم که «هر چیزی جای خودش دارد. به هر حال در پشت جبهه هم باید مردم روحیه داشته باشند، شاد باشند و بخندند.»… با برخی از مسوولان ارشاد  می‌شد چانه زد اما بعضی‌ها به شدت  مخالفت می‌کردند و شرط‌های عجیب و غریب می‌گذاشتند. اما موفق شدم تعداد قابل توجهی از این گاهنامه‌ها را منتشر کنم.
در سال‌های اول دهه شصت و اوج جنگ ایران و عراق، مثلا برای گاهنامه «آلبوم فوتبال» نزدیک ۴۰ تا ۵۰   کاریکاتور از فوتبالیست‌های جام جهانی شیلی به بعد را کشیده بودم. ارشاد که این کاریکاتورها را برای بررسی می‌گرفت از من درخواست کرد فتوکپی طرح‌ها را به آنان تحویل بدهم. اما وقتی به مغازه فتوکپی می‌رفتم، آنها هم می‌گفتند باید از ارشاد مجوز بیاوری که ما از اینها کپی بگیریم. توضیح می‌‌دادم که اینها فوتبالیست هستند و بی‌خطر؛ اما قبول نمی‌کردند. چون در آن دوره مغازه‌های فتوکپی به شدت تحت نظر بودند.
به ارشاد رفتم و گفتم فتوکپی‌چی‌ها می‌گویند باید مجوز بدهید تا از طرح‌ها کپی بگیرم. جواب دادند که ما قبل از انتشار هیچ مجوزی نمی‌دهیم. خلاصه به این فکر افتادم که چه کنم و در نتیجه مجبور شدم در خانه بنشینم و یک بار دیگر کپی ۵۰ کاریکاتوری که کشیده بودم را از نو با خودکار ترسیم کنم و بدهم ‌برای بررسی. یعنی شده بودم دستگاه فتوکپی خودم! بالاخره بعد از یکی دو ماه مجوز انتشار گاهنامه‌ها را می‌گرفتم. البته به اینها باید مشکل نداشتن محل کار را هم اضافه کنید. مثلا شوخی با تلویزیون که برای روی جلد آن هشیار و بیدار را کشیده بودم و بسیار مورد استقبال قرار گرفت، در دفتری کار شد که داستان مصیبت‌باری دارد. چون چند سالی بود که خانه‌نشین شده بودم و پولم نمی‌رسید که دفتر کار اجاره کنم.
گاهنامه‌هایی که در آن دوره ۹ ساله منتشر کردم[اولی: شوتبال و آخری: طنزهای جام ۹۰ ایتالیا بود]*، جدا از سوژه‌های شادشان از نظر اجرا آثاری خلاقانه و  نو بودند. مثل «علی کوچولو در تیم دنیا» که در آن برای اولین بار در تاریخ کاریکاتورهای ورزشی یک مسابقه فوتبال خیالی  به تصویر کشیدم. یا «دکتر سوکراتس در تهران» که در واقع چهره‌های تیم ملی و تیم برزیل را کار می‌کردم با صحنه‌هایی پر از جزئیات مانند صحنه گل زدن، شیرجه  دروازه‌بان، ضربه‌های سر، هد شیرجه‌ای پلاتینی، دریبل زدن زیکو و سوکراتس و …. به نوعی خلاقیت به خرج می‌دادم و صحنه‌های زیبای فوتبالی خلق می‌کردم. تمامی اینها با بدبختی در خانه خلق می‌شد. آن هم در حالی که دو بچه ۵ و ۶ ساله‌ام موقع کار از سر و کولم بالا می‌رفتند.
بالاخره توانستم اتاقی در حوالی خیابان سپه سابق-حوالی حسن آباد و چهارراه ولیعصر- از یک شرکت گرافیک اجاره کنم. فردای آن روز فهمیدم که صاحب آن شرکت نیز مستاجر و متاسفانه یک سال بدهکار است و کلا کلاهبردار است. روز دوم که پلیس آمد و او را برد، فهمیدم که نمی‌توانم در این محیط کار کنم. بنابراین شب که با ضمانت آزاد شد  به او گفتم که می‌خواهم از اینجا بروم و پولم را می‌خواهم. چون فکر می‌کردم شما مالک هستید. به من گفت که پولی ندارم به تو بدهم. باید همین جا بمانی. هر جا من اثاث کشی کردم، شما هم با من بیا تا پولی که داده‌ای مستهلک شود. بنابراین مجبور شدم ۶-۷ ماه با این شخص کلاهبردار از این ساختمان اجاره‌ای به ساختمانی دیگر نقل مکان کنم تا پولی که نزد این شخص دارم تمام شود که آن هم بالاخره نشد. چون مرتب طلبکارها او را می‌گرفتند و می‌بردند. من که به خیال خودم اتاقی اجاره کرده بودم تا در محیط آرام‌تری کار کنم و بتوانم خلاقیت بیشتری به خرج دهم، در فضای پر تشنج‌تری گرفتار شده بودم. هر روز با هجوم مامورین و تماس‌های تلفنی طلبکارها روبرو بودم. گوشی را که برمی‌داشتم، به من فحش می‌دادند. چون فکر می‌کردند من از همدستان آن شخص هستم و مجبور می‌شدم توضیح بدهم که من  نیز مثل شما گرفتار این شخص شده‌ام و  با اجاره اتاقی در این دفتر، مجبورم تا پاس شدن پولم در دفترش بمانم ….
خلاصه طنز تلخی پشت این ماجراها بود، اما به روی خودم نمی‌آوردم و سعی می‌کردم درآن سال‌های بسیار تلخ و توام با جنگ و بمباران، با آن گاهنامه‌ها، مخاطبان اصلی خودم یعنی جوان‌ها را شاد کنم و به آنها امید زندگی بدهم. چون باور دارم که آدمی نباید امیدش را از دست بدهد.
یکی دیگر از مشکلات آن دوره تعیین قیمت کتاب از طرف وزارت ارشاد بود و اغلب قیمتی تعیین می‌کردند که مجبور شوم با حداقل سود گاهنامه‌هایم را منتشر کنم یا از ادامه کار منصرف شوم. ولی من دست از تلاش برنمی‌داشتم و لذت روحی چاپ آثارم  برایم مهم‌تر از مسائل مالی بود.
البته تیراژ متوسط گاهنامه‌ها ۱۵ هزار نسخه بود و گاهی به ۳۰ هزار نسخه نیز می‌رسید. در آن دوره ماهواره، اینترنت و شبکه‌های مجازی وجود نداشت و در نتیجه استقبال خوبی از نشریات کاغذی می‌شد. برخی از گاهنامه‌ها مانند علی کوچولو در تیم دنیا، دکتر سوکراتس در تهران و جام جهانی۸۶  سه بار با شمارگان بالا تجدید چاپ شدند و مجموع تیراژشان به ۶۰ الی۷۰ هزار نسخه رسید که در آن زمان تیراژ بسیار چشمگیری بود و امروز رویایی محسوب می‌شود.
من از سال ۵۸ با اکثر نشریات طنز ایران مانند بهلول، فانوس، نمکدون، و فکاهیون همکاری داشتم و حتی در سال ۶۰ همراه با چند نفر از همکارانم مجله مشغولیات را به مدت یک سال منتشر کرده بودم. بنابراین در سال در سال ۶۹ تصمیم گرفتم نیروی خود را روی انتشار مجله «طنز و کاریکاتور» متمرکز کنم و همین حسن ختامی شد بر انتشار گاهنامه‌ها!
گاهنامه‌هایی که چون ارشاد مجوز دائمی به من نمی‌داد گاه در شناسنامه آنها خودم را با عنوان تهیه‌کننده یا گردآورنده معرفی می کردم. این گاهنامه‌ها در آن شرایط سخت اوج خلاقیتی بود که به خرج دادم. خوانندگان آن زمان-و حتی خود فوتبالیست‌ها- استقبال خوبی از کارهای من کردند. حتی بسیاری از کاریکاتوریست‌ها از آثار من و مخصوصاً طرح‌های فوتبالیست‌ها تاثیر گرفتند. خوشحالم که پشتوانه و میراث خوبی از خودم به یادگار گذاشته‌ام. به خودم می‌بالم که در آن شرایط توانستم تولیدات فرهنگی هنری منحصر به فردی را در اختیار نسل آن دوره قرار دهم که هنوز تاثیر خود را حفظ کرده است و واکنش‌های مثبتی از طرفدارانم و نسل آن زمان دریافت کنم. افرادی که اینک در دوران میانسالی  هستند و به من می‌گویند که این کارها نوستالژی ماست. و من هم جواب می‌دهم که نوستالژی من هم هست و از این بابت خیلی خوشحالم.
بی‌مناسبت نیست که در پایان از زنده یادان: محمد پورثانی، جمشید عظیمی‌نژاد و مرتضی فرجیان نام ببرم که در چند گاهنامه برای تنوع در قلم از مطالب آنها استفاده کردم. همچنین از امیر عزتی و باشگاه ادبیات نیز تشکر می‌کنم که این گاهنامه‌ها را احیا کردند تا نسل جدید نیز با تحولات فرهنگ هنری دهه‌های قبل آشنا شوند.
* اسامی گاهنامه‌های منتشر شده:
آلبوم فوتبال(کاریکاتور چهره‌ها)، المپیک سئول، جام ۸۲ از دیدگاه کاریکاتور، دکتر سوکراتس در تهران، زشتی‌ها و زیبایی‌های جام ۸۶، سیاستمدارهای جنجالی، شوتبال، شوتنامه جام جهانی، شوخی با انیشتین، شوخی با تلویزیون، صد کاریکاتور صد لطیفه، طنز موشکی، طنزهای تلویزیونی، طنزهای جام ۹۰ ایتالیا، علی کوچولو در تیم دنیا، فکاهیات تلویزیونی، کاریکاتورهای جدی، کمدین‌های سینما، لطیفه‌های روزکاریکاتورهای روز، همه علیه زورو.
اشتراک‌گذاری

درباره نویسنده

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “شوتنامۀ جام جهانی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *